برای دیدن سایز اصلی بر روی تصویر کلیک نمایید.
بهمان گفت: «من تندتر مى رم. شما پشت سرم بیاین.»
تعجب کرده بودیم. سابقه نداشت بیشتر از صد کیلومتر سرعت بگیرد. غروب نشده، رسیدیم گیلان غرب.
جلوى مسجدى ایستاد. ما هم پشت سرش.نماز که خواندیم سریع آمدیم بیرون.
داشتیم تند تند پوتین هامان را مى بستیم که زود راه بیفتیم.
گفت: «کجا با این عجله؟ مى خواستیم به نماز جماعت برسیم که رسیدیم.»
پروردگارا . . .
مهارت مراقبت از آنچه را که به ما بخشیده ای
در قلبمان بکار زیرا ما در از دست دادن استاد شده ایم .
موفق وسربلند باشی